جهاد دانشگاهی استان خوزستان-آزمایشگاه
علوم آزمايشگاهي-جهاد دانشگاهي استان خوزستان-پزشكي-هماتولوژي-پاتولوژي-اهواز




تاریخ: سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:,
ارسال توسط نجات سبحانی

پنجاه سال قبل هنگامي‌که هِنري ويتز، کتابدار کتابخانه پزشکي بوستون، به مقايسه ارزش مهم‌ترين مقالات چاپ شده در 150 سال نخست فعاليت نشريه پزشکي نيوانگلند پرداخت، 10 مقاله از 20 مقاله برتر به مسايل نورولوژيک مربوط مي‌شد...

 امروز و در دويستمين سالگرد شروع به کار نشريه نيوانگلند، ممکن است اين سوال پيش آيد که دليل چاپ مقالات متعدد در زمينه نورولوژي و روان‌پزشکي در اين نشريه چه بوده و اين کار چه تاثيري در حيطه‌هاي مرتبط با اين رشته‌ها داشته است. اگرچه آرشيو نشريه انباشته از گزارش‌هاي متعدد از موارد نورولوژيکي است که در قاموس طب وارد شده‌اند، اما اين تکثر و گستردگي کارآزمايي‌هاي باليني بوده که نورولوژي و روان‌پزشکي را به عنوان رشته‌هاي تخصصي پويا و درمانگر معرفي نموده است. اين مقاله به چگونگي تحول ادراک ما از مسايل نورولوژيک و روان‌پزشکي در طول دو قرن گذشته مي‌پردازد.

ظهور تخصص‌هاي مغزي

خاستگاه فعاليت نشريه نيوانگلند در 200 سال قبل همزمان با اين نتيجه‌گيري بود که ضايعات دستگاه عصبي منجر به علايم و نشانه‌هاي قابل‌ پيش‌بيني مي‌گردند. نخستين شماره‌هاي نشريه پزشکي و جراحي بوستون (BMSJ) که پيش‌درآمد اوليه اين نشريه به‌شمار مي‌آيد، در آن زمان نيز به‌دليل پرداختن به کارهاي يکي از خلاق‌ترين، مبتکرترين و پرکارترين شخصيت‌هاي تاريخ نورولوژي، سي اي براون سکوارد (C.E. Brown-Séquard)، جلوتر از زمانه خود مي‌نمود. اگرچه سال‌‌هاي آخر فعاليت علمي اين دانشمند با مشغله ذهني‌اش در مورد اثرات جوان‌کننده بيضه ميمون و گوساله همراه شده بود (که به هر حال منجر به شکل‌گيري درمان جايگزيني هورموني شد)، به بوستون فراخوانده شد تا به معرفي شيوه اروپايي علمي مطالعه فيزيولوژي به جامعه پزشکي آمريکا بپردازد.

مقالاتي که او در دوره‌اي 25 ساله در BMSJ منتشر نمود، آغازگر روند تبديل نشريه نيوانگلند از ارگاني محلي به موسسه‌اي بين‌المللي شد. تحقيقات تجربي براون سکوارد در زمينه مسيرهاي حسي نخاع، علاوه بر به يادگار گذاشتن نامش بر روي سندرم يک‌طرفه طناب نخاعي، اصول پذيرفته شده آن زمان را زير سوال برد و مطالعات جامعش بر روي صرع نيز تا امروز باقي‌مانده است. تاکيد وي بر اجتناب از خفگي در برخورد با تشنج با تمام توان و دستورالعمل درماني‌اش شامل «نخست، پاشيدن آب سرد به صورت؛ سپس استنشاق کلروفرم» نشان از آگاهي او نسبت به آينده داشت. سخنراني ارايه شده او در سال 1872 ميلادي که در BMSJ نيز منتشر شد، تنها سند حاکي از حضور فيزيکي براون سکوارد در بوستون است. بسياري از نظريات او به خصوص تاکيدش بر خواص الکتريکي دستگاه عصبي و تعهدش بر مشاهدات تجربي، در نسل‌هاي بعدي نيز از زمينه‌هاي به کار گرفته شده در نشريه بوده‌اند.

نورولوژي علمي مدرن بر پايه آسيب‌شناسي عصبي و فيزيولوژي اعصاب، پس از جنگ جهاني دوم آغاز شد. تا سال 1952 ميلادي، بيماران مبتلا به تابس دورساليس و فلج عمومي ديگر در بخش‌هاي بيمارستاني ديده نمي‌شدند. استفاده از مواد ضدميکروبي، سير بيماري‌هايي مانند مننژيت باکتريايي و سلي را دگرگون کرده بود ولي فلج اطفال هم‌چنان چالش برانگيز مي‌نمود. سخنراني دني- براون در شاتوک درباره وضعيت نورولوژي در آن سال، منتشر شده در نشريه، نشان داد که نورولوژي با رهايي از اشتغال هميشگي‌اش به سيفليس و نيز جدا کردن خود از طب داخلي و روان‌پزشکي، «وارد دوره‌اي به غايت پربار و ثمربخش گرديده است». دني- بروان هم‌چنين بر خدمات اخير نورولوژي در جهت فهم جنبه‌هاي عصبي نارسايي کبد، شناسايي انسداد شريان کاروتيد به عنوان عامل حملات ايسکمي گذرا و شناخت پديده نوظهور افزايش فشار داخل جمجمه نيز تاکيد نمود. در آن زمان کمترين ترديدي وجود نداشت که بيماري‌هاي عصبي و رواني، هر دو بر روي مغز اثر دارند؛ اما موضع دني- براون در سخنراني‌اش در شاتوک، اشاره‌اي بر ظهور نورولوژي آمريکايي و به‌خصوص جدا شدن آن از روان‌پزشکي عصبي و قرار گرفتنش در کنار طب داخلي بود. وي جلوه تازه‌ا‌ي از نورولوژي ارايه داد به طوري که اکنون نيز از تخصص‌هاي تشخيصي جذاب به شمار مي‌رود.


از رشته‌اي مشاهده‌اي تا تخصصي درماني

مقالات منتشر شده در صفحات نيوانگلند در طول 50 سال بعدي، به تفسير دني- براون، نورولوژي را به سوي عصر درمان‌هاي تهاجمي سوق داد (جدول 1). در اين راستا مي‌توان به کارآزمايي‌هاي باليني متعددي توجه نمود که اساس اقدامات پزشکي در راستاي پيشگيري و درمان سکته‌هاي مغزي محسوب مي‌شوند ـ کارآزمايي‌هايي با موضوعات اندآرترکتومي براي جلوگيري از سکته مغزي، وارفارين به منظور کاهش خطر سکته مغزي ناشي از فيبريلاسيون دهليزي، استفاده از فعال‌کننده بافتي پلاسمينوژن در درمان سکته مغزي حاد، هيپوترمي براي کاهش آسيب مغزي متعاقب ايست قلبي و ساير کارآزمايي‌هاي بيان شده در جدول 1. به همين ترتيب اقدامات اساسي نيز در زمينه درمان مولتيپل‌اسکلروز صورت گرفت ـ از اينترفرون تا داروهاي خوراکي که بيماران را از تزريق‌هاي مکرر بي‌نياز نمود و ساير درمان‌هاي کارآمد مطرح شده در جدول 1. برخي از گزارش‌هايي که براي نخستين بار در اين نشريه منتشر شدند، عبارتند از درمان آنسفاليت هرپسي با استفاده از آدنين آرابينوزايد، استفاده از داروي متحول‌کننده روند درماني گليوبلاستوم (تموزولومايد)، تسکين ميگرن با کلاس جديد دارويي با معرفي سوماتريپتان، استفاده از لورازپام در درمان تشنج مقاوم و احتمالا تاثيرگذارترين آنها يعني کارآمدي کوتاه‌‌مدت و طولاني‌مدت داروي ال- دوپا در درمان بيماري پارکينسون (کوتزياس و همکاران). حتي صحت استفاده عاميانه از منيزيوم در درمان اکلامپسي نيز با انجام کارآزمايي تصادفي‌شده به اثبات رسيد. نورولوژي به واسطه اين مطالعات و مقالات، دستخوش تحول عظيمي شده است.

در اين ميان اين نکته نيز قابل تامل است که نشريه هم‌چنين اقدام به چاپ گزارش کارآزمايي‌هاي متعدد نورولوژيکي نمود که نتوانستند نتايج مطالعات قبلي چاپ شده در آن را تاييد کنند. استفاده از عوامل لخته‌کننده خون براي بهبود پيامد خونريزي‌هاي مغزي و داروهاي محافظت‌کننده عصبي در سکته‌هاي مغزي در ابتدا بسيار اميدوارکننده بود، اما بعد در کارآزمايي‌هاي باليني بزرگ‌تر انجام شده توسط همان سرمايه‌گذاران مورد تاييد قرار نگرفت. به همين ترتيب نتيجه منفي به دست آمده از يک کارآزمايي باليني بر روي استرپتوکيناز در درمان سکته مغزي حاد، منجر به کنار گذاشته شدن اين دارو گرديد در حالي‌که در سه کارآزمايي ديگر همزمان، نتيجه کاملا متفاوتي به دست آمد. اما در زمينه تروماي غيرنافذ سر، نتايج رد کننده استفاده از هيپوترمي و کرانيکتومي دوطرفه، درست به اندازه نتايج تاييدکننده ديگر مطالعات، در برخورد باليني موثر بودند (جدول 1).


اصالت توصيف باليني

اگرچه بسياري از درمان‌هاي رايج پس از انتشار آخرين نتايج کارآزمايي‌هاي باليني در سايه ابهام فرو مي‌روند، توصيف‌هاي مقدماتي پزشکي کمتر تحت تاثير قرار مي‌گيرند؛ البته اکثر اين توصيف‌ها چندان هم مقدماتي نيستند و چه بسا از نسل‌ها قبل مطرح شده باشند که معمولا به زبان‌هاي فرانسه و آلماني بوده است. مشاهدات باليني پايه در زمينه نورولوژي بارها در اين نشريه منتشر شده‌اند. در حقيقت توصيف‌هاي اين بيماري‌ها که گاه با نگاه نقادانه از آنها به‌عنوان «داستان يا حکايت» ياد شده است، تا زماني که به چاپ نرسيدند، در محتواي تجمعي پزشکي عمومي وارد نشده بودند (جدول 2).

مقالات اصلي و ابتکاري به معرفي هيدروسفالي با فشار طبيعي، سنکوپ سينوس کاروتيد، سندرم دزدي سابکلاوين، سرگيجه ناشي از حلقه‌هاي عروقي، نوع آتاکسيک-افتالموپلژيک سندرم گيلن باره، سوراخ بيضي باز در موارد آمبولي مغزي در جوانان، نقش پريون‌ها در بيماري کروتزفلد جاکوب، مننژيت کريپتوکوکي در سندرم نقص ايمني اکتسابي و سندرم برگشت‌پذير لکوآنسفالوپاتي خلفي پرداختند. با ظهور حيطه گسترده تصويربرداري عملکردي در بررسي سطح هوشياري، اين يافته خارق‌العاده به دست آمد که حتي بيماران در وضعيت نباتي يا با کمترين سطح هوشياري نيز قادرند با فعال نمودن بخش‌هايي از مغز خود به محرک‌ها پاسخ دهند.

چنين مقالات توصيفي، اثراتي فراتر از حد تصور بر علم نورولوژي و روان‌پزشکي گذاشتند چرا که اين تخصص‌ها در راستاي درمان انواع تجربيات رواني، حرکات غيرطبيعي، فلج، درد، ادراکات، مشکلات بينايي، سرگيجه و اختلالات راه رفتن و تکلم، کاملا بر پايه تعبير دقيق و متناسب شرح‌حال بيمار و يافته‌هاي معاينه فيزيکي استوارند. اگرچه بديهي است مشاهدات باليني در تعريف يک بيماري جديد نسبت به کارآزمايي‌هاي باليني ارزش و دوام بيشتري دارند، احتمال دارد که ديگر شاهد اين مقالات توصيفي گسترده در مجلات معتبر نباشيم. از سوي ديگر، با وجود توجه بيش‌از‌حد امروزي به تصويربرداري در نورولوژي، مقالاتي در نشريه چاپ شده‌اند که نشان مي‌دهند يافته‌هاي تصويربرداري با رزونانس مغناطيسي تا چه حد مي‌توانند تصادفي باشند.


رسانه‌اي براي نورولوژي

گزارش‌هاي موردي از بيمارستان عمومي ماساچوست که مدت‌ها از ارکان اصلي نيوانگلند بود و تحت عنوان مباحث آسيب‌شناسي- باليني (CPC) به چاپ مي‌رسيد، به‌خوبي وضعيت نورولوژي و نورولوژيست‌هاي بوستون و آمريکا را به تصوير کشيده است. گزارش بيماري‌هاي عصبي عمدتا مناسب‌ترين موارد براي بررسي ارتباطات باليني و آسيب‌شناختي هستند و به‌همين دليل به نسبت بيشتري در اين مباحث مطرح شده‌اند؛ تا جايي که به‌طور متوسط 14% موارد کابوت (Cabot) (نامي که در اوايل قرن بيستم بر اين مباحث اطلاق مي‌شد) را از سال 1975 تاکنون به خود اختصاص داده‌اند. بيماري‌هاي عصبي در برخي سال‌ها، 1 مورد از هر 5 مورد را شامل مي‌شدند. درون‌مايه اصلي اين موارد که از سوي دانشمند و نورولوژيست برجسته، ريموند د. آدامز حمايت مي‌شد، همانا ارتباط بين نشانه‌هاي باليني و رويکرد خاص آسيب‌شناسي عصبي بود که نه تنها بر مکان‌يابي ضايعه، بلکه بر روند آسيب‌زايي خاص روند‌هايي مانند التهاب، تروما، عفونت و ايسکمي بر بافت عصبي درگير نيز تاکيد داشت. محبوبيت گزارش‌هاي موردي مربوط به بيماري‌هاي عصبي، بر روش تدريس اين مطالب به دستياران تاثير گذاشت و هنوز براي بالاترين سطح طبابت نيز آموزنده است.


دو مقاله تاثيرگذار

مقاله‌اي به ظاهر معمولي در نورولوژي باليني که در صفحات نشريه منتشر شد، با پرداختن به مساله کمردرد سياتيکي، نتايج پرباري را در راستاي رهايي بشر از اين رنج جانکاه به دنبال داشت. گزارش فوق که توسط ميکستر و بار ارايه شد، پارگي ديسک بين مهره‌اي و تحت فشار قرار گرفتن ريشه اعصاب را به‌عنوان مکانيسم اين بيماري مطرح نمود و هم‌چنين تحليل پيچيده‌اي از فتق ديسک گردني و تحت فشار قرار گرفتن نخاع ارايه داد. اين مقاله توضيحات مفصلي نيز در زمينه نحوه درمان داشت – که در هر دو مورد لامينکتومي بود. مقاله مختصر و مفيد 12 صفحه‌اي فوق، توصيفات دقيق و باريک‌بينانه باليني همراه با تصاوير گويا از جراحي اصلاحي (شکل 1) در اختيار خوانندگان قرار داد. تاثير پايدار آن مقاله و توجه مستمر نشريه به اين مطلب، در گزارشي از يک کارآزمايي باليني چاپ شده در سال 2007 ميلادي که برتري رويکرد جراحي نسبت به درمان محافظه‌کارانه را نشان مي‌داد، به اثبات رسيد. افراط در انجام عمل لامينکتومي غيرضروري براي درمان کمردرد به‌دنبال چاپ مقاله ميکستر و بار، اشتباه آنان نبود؛ و آن دو در يادداشت? کمتر مورد توجه قرارگرفته و مفصل خود که 6 سال بعد در نشريه منتشر شد، اين‌طور بيان کردند «بايد بر اين نکته تاکيد کنيم که اکثر موارد درد سياتيکي کمر خودبخود يا با تمهيدات محافظه‌کارانه ارتوپدي، بهبود مي‌يابند».

مقاله بسيار تاثيرگذار روان‌شناسي که در نشريه نيوانگلند منتشر شد و آثار گسترده‌اي نيز به دنبال داشت، درباره «نورآستني يا خستگي عصبي» بود که در سال 1869 ميلادي توسط جورج بيرد به رشته تحرير درآمد. او وضعيتي را توضيح داد که چه بسا بيش از هر وضعيت ديگري، حداقل در زندگي امروزي، عامل و يا ناشي از بيماري‌هاست ... کم‌خوني و ضعف عصبي هردو از شايع‌ترين مواردي هستند که در جوامع فرهيخته متمدن به آنها برخورد مي‌کنيم. آنها بخشي از تاوان ما براي پيشرفت و تهذيب هستند».

استفاده از اصطلاح «ضعف عصبي» و احتمالا گزارش ميزان بروز آن، پس از چاپ مقاله بيرد به شدت گسترش يافت. اين حالت توسط نورولوژيست برجسته فرانسوي، ج. م. شارکو «بيماري آمريکايي» ناميده شد و وي به عنوان نوعي بيماري عصبي محض، بر روي آن به مطالعه پرداخت. پزشکان با نگاه از دريچه پزشکي به ناگواري‌هاي زندگي - که چه بسا هنوز به دنبال چاره‌اي برايشان هستيم - توانستند ساخت فطري بيماران را، همچون ماهيتي فيزيکي، به عنوان عامل ايجادکننده ضعف، دلتنگي، افسردگي، يأس، خستگي و سردرد تلقي نمايند. مشاهدات بيرد مدت‌ها پيش از متداول شدن اصطلاح مدرن «پزشکي فردمحور»، به شخص‌محوري پزشکي انجاميد بدون آن که مستلزم مقصر دانستن بيماران به خاطر علايمشان باشد. مرز بين ضعف به عنوان نوعي بيماري عصبي يا روان‌شناختي، هم‌چنان نامشخص است. بيرد در مواردي که داروها موفقيتي در پي نداشتند، استفاده از الکتريسيته را با کمک وسايل خاص مناسب در قسمت‌هاي مختلف بدن توصيه نمود که عمدتا در جهت بهبود خواب، افزايش اشتها، رفع خستگي و تمرين عضلاني به کار مي‌رفت. بيست نفر از 30 بيمار وي کاملا بهبود يافتند يا علايمشان بسيار بهتر شد.


پيدايش روان‌شناسي زيستي

برخي مباحث در تمامي زمينه‌ها مملو از ايده‌هاي به ظاهر جذاب و زيبا هستند و نورولوژي و روان‌شناسي با بسياري از اين موارد دست به گريبان بوده‌اند. نمي‌توان گفت که فقدان مقالات در زمينه فرنولوژي (جمجمه‌شناسي) و ارتباط آن با شخصيت در BMSJ، پيامي ضمني بوده يا بازتابي از اصول‌گرايي پزشکي بوستون در آن دوران محسوب مي‌شود. با اين حال بسياري از گزارش‎هاي مثبت در رابطه با کاربرد مغناطيس در بيماري‌هاي عصبي و تاييد مسموميت دروني به عنوان علت بيماري‌هاي رواني، در نشريه منتشر شدند. عمده اين اشارات ظريف، نمايانگر ايدئولوژي پزشکي حاکم در آن زمان هستند. به عنوان مثالي از استمرار و پيوستگي اوليه در مطالب منتشر شده در نشريه در ارتباط با اعصاب، کافي است به کارهاي براون- سکوارد در فعاليت الکتريکي دستگاه عصبي و مقاله تمسخرآميز ج. س. وارن با عنوان «مغناطيس جانوري» مراجعه نمود که دربردارنده مفهومي بود که «در حدود 30 سال قبل توجه زيادي را به خود جلب کرد ... و از آن زمان به عنوان يکي از شواهد شايان توجه ساده‌لوحي بشر تلقي مي‌شود».

اما استفاده از الکتريسيته در بيماري‌هاي مغزي، امروزه نيز به واسطه پيشرفت فناوري در قالب تحريک مغزي عمقي مجددا مورد توجه قرار گرفته است. مقالات نشريه با گريز از بار منفي روان‌جراحي، کاربرد تحريک مغزي عميق را بسيار فراتر از استفاده معمولش در بيماري پارکينسون گسترش دادند و شواهدي در راستاي اثربخشي آن در اختلالات وسواسي- جبري مقاوم و ديس‌توني ارايه کردند.

با متداول شدن سيستم‌هاي روان‌پويا (سايکوديناميک) در اواسط قرن بيستم ميلادي که بيماري‌هاي رواني را به عقده‌هاي ناخودآگاه نسبت مي‌دادند، فقدان مقالات در اين زمينه در نشريه کاملا حس مي‌شد. استثناي اين مورد، بيماري‌هاي روان‌تني (سايکوسوماتيک) بود. آ. اُ. لودويگ در مقاله‌اي که در سال 1948 ميلادي در نشريه منتشر گرديد، نوشت «تاثير احساسات در طول بازه‌هاي زماني بلند يا کوتاه، ابتدا منجر به اختلال در فيزيولوژي شده و در نهايت به اختلالات ساختاري مي‌انجامد. زخم معده ساده‌ترين مثال از اين دست است... کوليت اولسراتيو... آسم... تب يونجه و کهير، برخي بيماري‌هاي پوستي مانند اگزما و درماتيت عصبي، ميگرن، حتي برخي انواع صرع؛ فشار‌خون و آرتريت روماتوييد از ديگر موارد محسوب مي‌شوند». به هر حال، با توجه به وضعيت عمده روان‌شناسي در قرن بيستم و البته مساله تحليل رواني، نشريه در عين سکوت مطالب را ارايه مي‌نمود.

با روي کار آمدن روان‌شناسي زيستي در نخستين دهه قرن بيست و يکم ميلادي، کارآزمايي‌هاي «کارآمدي» بزرگ در نشريه به چاپ رسيدند که با عناوين اختصاري خود شناخته مي‌شوند – براي افسردگي (STAR*D)، براي سايکوز (CATIE) و براي دمانس (CATIE-AD). اين مطالعات ارزش درمان دارويي اختلالات ذهني را تاييد کرده و نواقص و خطرهاي اين درمان را نيز مشخص نمودند و بيان کردند که چه بسا اين رشد زماني پا را فراتر از حد مجاز گذاشته است؛ که در کنايه‌اي از لئون آيزنبرگ اين‌طور عنوان مي‌شود: «از بي‌مغزي به بي‌خردي». مقالات منتشر شده از اين دست در نشريه در زمينه روان‌شناسي، درست همان‌طور که مقالات مشابه بر نورولوژي و جراحي اعصاب تاثير داشته‌اند، بر علم روان‌شناسي تاثير مي‌گذارند و علم مطالعه سلامت ذهن و بيماري‌هاي آن را وارد عرصه پزشکي مدرن نموده و به اين ترتيب تخصص‌هاي مغزي را با يکديگر پيوند مي‌دهند.

اين نشريه در طول 200 سال شاهد تکامل نورولوژي و روان‌شناسي بوده است، از منظر اروپايي تا بين‌المللي و از تاکيد بر تشخيص تا تاکيد بر درمان؛ و در ضمن تبيين اين علوم درماني نوين و قدرتمند، بسياري از توصيفات اساسي بيماري‌هاي ذهني و عصبي را منتشر کرده است. مي‌توان انتظار داشت که در طول 100 سال آتي، چشم‌انداز نويني از بيماري‌هاي دستگاه عصبي بر اساس زيست‌شناسي پايه پيش رو قرار گيرد. در اين ميان مشاهده دقيق و کنجکاوانه هر بيمار به طور جداگانه، مساله‌اي است که هرگز جايگزين نخواهد داشت.




تاریخ: سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:,
ارسال توسط نجات سبحانی

يک زن ژاپني 114 ساله در كتاب گينس به عنوان سالمندترين زن جهان معرفي شد...

به گزارش رويترز، ميسائو اووکاوا، فرزند يک توليدکننده کيمونو که در سال 1898 به دنيا آمده و اکنون در شهر اوزاکا، در غرب ژاپن، زندگي مي‌کند، اين هفته تاييد رکوردهاي جهاني گينس را به‌عنوان سالمندترين زن جهان دريافت کرد و گفت از دريافت اين تاييد بسيار خوشحال است. براي اهداي اين تاييديه، مراسمي در آسايشگاهي که محل زندگي اووکاواست، برگزار شد.

اووکاووا که غذاي محبوبش «سوشي ماهي ماکارال» را خورده و روي صندلي چرخدارش در کنار نتيجه 3 ماهه‌اش نشسته بود، چرت مي‌زد و براي صحبت با خبرنگاران بيدار شد. هنگامي که از او درباره راز طول عمرش سوال کردند، گفت علت اين طول عمر اين است که مراقب سلامتش بوده است. تاييديه گينس يک هديه تولد زودرس براي اووکاواست. او در 5 مارس 1898 به دنيا آمده و اين هفته 115 ساله مي‌شود.

اووکاوا که به گفته رسانه‌هاي ژاپني در طول زندگي‌اش هرگز بيماري عمده‌اي نداشته است، در سال 1919 ازدواج کرده و 3 فرزند، 4 نوه و 6 نتيجه دارد. براساس داده‌هاي دولتي که سال گذشته منتشر شد، ژاپن بيش از 50 هزار نفر فرد 100 ساله و بالاتر دارد و اين وضعيت به شهرت اين كشور از لحاظ طول عمر بالاي ساکنان آن افزوده است. سالمندترين مرد جهان نيز «جيرومون کيمورا» که 115 سال دارد، ژاپني است.





تاریخ: سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:,
ارسال توسط نجات سبحانی

آرشیو مطالب
پيوند ها
امکانات
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 35
بازدید دیروز : 8
بازدید هفته : 76
بازدید ماه : 75
بازدید کل : 8456
تعداد مطالب : 66
تعداد نظرات : 21
تعداد آنلاین : 1



Alternative content